باورهای ایرانیان در زمان هخامنشی
جزو اسیرانی که از سپاه کوروش گرفته شد، معشوقهی یونانی او به نام آسپاسیا Aspasia جلب نظر میکرد. به نظر میرسد که اردشیر سخت به این بانوی یونانی دلبسته بود امّا...
دین در زمان هخامنشی
پژوهش دربارهی
اینکه هخامنشیان دارای دین زرتشتی بودند یا نه، مبحثی است طولانی و بسیار
پیچیده میان آنانی که در تاریخ هخامنشی تحقیقات و کاوشهایی نموده و صاحب
نظرند. البتّه با توجّه به زمان این سلسله، متوجّه میشویم که با تاریخ متداولی
که از برای ظهور زرتشت ذکر میشود. یعنی قرن ششم پیش از میلاد
بایستی هم عصر با آغاز سلطنت هخامنشیان بوده باشد. امّا تولد زرتشت در قرن
ششم امروزه آن اهمیت و اعتبار گذشته را از دست داده و بسیاری از دانشمندان،
حوالی قرن هشتم پیش از میلاد را عصر ظهور پیامبر میدانند. در اینجا به
هیچ روی بر آن نیستیم تا دربارهی عصر پیامبر به گفتوگو و بحث بپردازیم.
لیکن قدر مسلّم آن است که زرتشت در حدود دو قرن پیش از شاهنشاهی هخامنشی ظهور کرده است در
اینجاقدر متیقّن و مسلّم آن است که ما به هیچوجه نمیتوانیم اقوال کسانی
چون خسانتوس Xantus و هرمیپوس Hermipus و امثال آنها را بپذیریم که تاریخ سرسامآور شش هزار و یا
اندکی بیشتر و کمتر را از جنگ ترویا Troia یا لشکرکشی خشایارشا به یونان و یا حملهی اسکندر
را ذکر میکنند. اینان خود به مسائلی اشاره میکنند که وضع را تا اندکی
روشن میکند و آن تعدّد نام زرتشت و شخصیتهایی به نام زرتشت میباشند که
در سحر و جادو دستی توانا داشته و در اعصار دوری زندگی میکردهاند و به
مناسبت تجانس اسمی، چون پیامبر بلند آوازه شد، برای شهرت وی آن حوادث و
اموری را که به زرتشتهای دیگری وابسته بود، به این وابستند و افسانههای
مردمی جادوگر و ساحر و نیرنگباز با شخصیت مردی مصلح، دانا و وارسته آمیخته
شد. هر کاوشگر و محقّقی هرگاه به دقّت در اقوال و آرای تاریخنویسان یونانی
به کاوش، جست و جو و پژوهشی منتقدانه بپردازد، به زودی به این مسئله
آگاهی مییابد. تاریخنویسان یونانی و غیریونانی درباهی روش زرتشت آن قدر
به نیرنگها، شعبدهها و ساحری و امور خارقالعاده اشاره میکنند که حدّی بر
آن متصوّر نیست، و آنگاه خود را در خلال گفتههایشان از کسانی دیگر نیز نام
میبرند که زرتشت نام بوده و به سحر و جادو میپرداختهاند.
به هر حال هنگامی که هخامنشیان به عصر قدرت خود رسیدند، دارای دین زرتشتی به صورت سادهی آن بودند. سیر و توجّهی به روش و سیاست مذهبی شاهنشاهان هخامنشی، نشان میدهد که چگونه دین بهی کمکم از مسیر خود خارج شده و به شرک ابتدایی باز میگردد، هرچه پیشتر میرویم و نفوذ مغان بیشتر میشود، دین ساده و اوّلیهی زرتشت به وسیلهی این مغان بیشتر دچار تغییر و دیگرگونی واقع میگردد. اینان با صبر و حوصله کمکم روش و شکل آیینِ پیشینِ خود را داخل دیانت زرتشت میکنند تا سرانجام از اواسط دوران اشکانیان به قدرت دلخواه رسیده و در زمان ساسانیان قدرت را قبضه کرده و ایران را به انحطاط و شاهنشاهی ساسانیان را به مرحلهی سقوط سوق میدهند. انحطاط مادی و معنوی، انحطاط فلسفی و اخلاقی، شکست و برافتادگی و ذلّت و خواری ایرانیان به وسیلهی این طبقهی مذهبی انجام شد و فعلیت یافت. مغان همچون زخمی بودند بر پیکر قدرتمند ایران که آهسته آهسته و به تدریج تمام آن را فراگرفته و هلاکش کردند. در اینجا باز در تاریخ ادیان مشاهده مینماییم که چگونه مذهب که در ابتدا جنبشی کاملاً اجتماعی است از برای رفاه و آزادگی مردم، سرانجام آلت دست طبقهای به نام مغان میشود که آن چیزهایی را که ابتدا مذهب میخواست از برای مردم و تودهی فشردهی محروم که اکثریت قابل ملاحظهی ملّتی را تشکیل میدادند فراهم نماید، از آنان باز میگیرد و تازیانهای میشود از برای عذاب آنان.
به هر انجام بدون توجّه به این مسائل، و اینکه آیا زمان زرتشت مقارن با هخامنشیان بوده و یا نه، و یا این هخامنشیان زرتشتی بودند یا اینکه آیین اورمَزْدپرستی آیینی بوده غیرزرتشتی و بسیاری از مسائل دیگر، به بحث دربارهی روش دینی هخامنشیان و سیاست مذهبی برجستهشان میپردازیم، برای موضوعهای فوق بایستی به مدارک مربوطه رجوع نمود، و در این باره به مجلداتی که ضمن دورهی تاریخ ادیان منتشر میشود، میتوان مراجعه کرد.
وضع عمومی دیانت هخامنشیان
آنچه که به احتمالی قرین با یقین میتوان گفت، آن است که شاهنشاهان
هخامنشی در آغاز با دین زرتشت به شکل صافی و پاکش آشنایی داشتند. با آن
روش زرتشتی که هنوز کاملاً از شکل اصلی خود خارج و منحرف نشده و به وسیلهی
مغان و تماس با عقاید و ادیان ملل و قبایل بسیاری که با ایرانیان برخورد
پیدا کردند، تغییر ساختار نداده بود. امّا با تمام این احوال در بازسازی آیین
اوایل عصر هخامنشی و شناخت آن به اندازهای مدارک کم است که هرگاه
بخواهیم از روی آن مدارک اندک به بازسازی کاملی دست بریم، به نتیجهای
بیانجام فراخواهیم رسید.
امّا آنچه که در آغاز بدان دست مییابیم، یک نوع یکتاپرستی پالوده و صافی
است که در آن عصر بسیار شگفت به نظر میرسد. این توجّه صِرف به یکتاپرستی،
یا شیوهای از یکتاپرستی که روشهای شرک پیشین هنوز مصرّانه خود را بدان میشناسانند،
لازم است در قومی ظهور کند، و یا از فکر مردمی تراوش نماید که از لحاظ و
دیدگاه علمی و دانشْ آگاهی، برخورداری بسیاری داشته باشد، چون میدانیم که
تنها نقش علم است که هر چه بیشتر پیشرفت نماید، شرکت و باورهای چند خدایی
بیشتر به توحید و گاهی تعدّد خدایان گرایش میکند؛ و این چنین روشی بیشک
بایستی میان قومی به وجود آید، تا پیامبری آن چنان که زرتشت بود ظهور
کند.
زرتشت بیشک یک موحّد راستین بود. از نظرگاه او اهورامَزْدا به واقع خدایی بود یگانه و بیدستیاری مستقیم. امّا هرگاه از اندیشهی نیک Vohu Manah ، وُهومَنَه، بهمن و پاکروانی و پرهیزگاری Armaiti ] وُهومَنَه آرْمَئی تی [ و اینگونه ] منظور امشاسپنداناند سخن میگفت، بیشک از برای آن بود که مشکل سرشتی انسانی بسیار به دشواری میتواند با به کاربردن واژهای، یا واژههایی معدود به طرز شایان و رسایی اندیشه نماید، و آنچه که مسلّم است اینها به شکلی بسیار ساده و بیپیرایه از صفتهای خدایی یکتا محسوب میشد که برتر از همه چیز بود. دیوها (خدایان)یی که به وسیلهی مخالفان پیامبر مورد پرستش و نیایش قرار میگرفتند، در حقیقت چیزی خارج از زمرهی ارواح و روانهای خبیث نبودند که زرتشت همواره با صَبغه و روش یک موحّدِ با ایمان نسبت به آنها تنفّر ورزیده و مردودشان میشناخت.
و آنچه که به گفتهی اولمستد Olmestead جالب است اینکه دین زرتشت با تمام نفوذ و قدرتی که داشت،
نه در داریوش و نه در امّتْ پذیرش شایستهای نداشت. آیا میان یسْنا، هاتِ
چهل و چهار، بند سه و چهار با این قسمت از کتیبهی داریوش که در شوش به
دست آمد، میتوان تقارن برقرار کرد:
«خدای بزرگ است اَهورامَزدا که آن آسمان را آفرید که این زمین را آفرید،
که شادی را برای بشر آفرید، که داریوش را شاه کرد... اَهورامَزدا خدای
بزرگی است برتر از تمام خدایان. او مرا آفریده، او مرا شاه کرد... اهورامزدا
پشتیبان توانای من است و آنچه که او به من امر میکند بکنم به دست من
انجام میشود؛ هر چه من کردم به فضل اهورامزداست».
پس متوجّه میشویم که اَهورامَزدا خدای (بَغْ) Baya بزرگی است. خدایی است یکتا، سازنده و آفریدگار همه چیز که خداوند بزرگ جهان است و این امر و موضوع در تمامی کتیبهها تکرار میشود و هر چه که از مبدأ خود دور میشود، بر اثر تأثیرات زمانی مفهوم خود را از دست داده و از شرکْ نقش برمیدارد. امّا با تمام این احوال، اَهورامَزدا یگانه بَغ نبود و داریوش کراراً از این مسئله یاد میکند. این انحرافی است از آیینی که یکتاپرستی را تبلیغ میکرد و تمام خدایان گذشته را که نفوذی بسیار داشتند برافکنده بود؛ امّا انحراف هر چند بسیار کوچک است، محسوس میباشد و آیا این بغان دیگر کدامند؟ بیشک همان خدایان قدیم که از زمان اردشیر دگر باره به شکلی صریح کنار میگیرند و خواهیم گفت که چرا مهر و ناهید اهورامزدا قرار Mi - اَناهیتا (میثْرَه (Anahita این بغ مرد و بغ بانوی بزرگ، دگرباره در زمان هخامنشیان قدرت و مقام پیشین را به دست آوردند و منشأی شدند برای تتلیت بزرگ زمان هخامنشی که با راز همراه بود.
به هرانجام این قدر مسلم است که مشاهده میکنیم اهورامزدا سرآمد مغان و بَغِ بزرگ است، امّا از کتیبههای داریوش چیزی از بغان دیگر دستگیر و مفهوم نمیشود و تنها از زمان اردشیر دوم(مِمْنون)Memnon «به یادآور» است که از بغانِ دیگری آگاهی مییابیم. این معنا از گفتههای هرودوت Herodotus نیز دربارهی آداب و آیین پارسها برمیآید و ما به موجب نوشتههای وی آگاه میشویم که پارسها میترا Mithra، ماه، زمین «زَم Zam» آتش «آتَر Atar»، آب «اَپَمْ نَپات Apam Napat»، وَیو «Vayu» را پرستش میکردهاند. امّا سیر تدریجی دیگرگونی در توحیدِ نسبی شاهان هخامنشی از زمان اردشیر دوم با قرارگرفتن مهر خداوند راستی و پیمان و آناهیتا Anahita ایزدبانوی آبها و حاصلخیزی و تولید در کنار اَهورامَزْدا، بَغِ بزرگ نمودار میشود.
در آغاز از روش دینی ساکنان بومی فلات سخن گفته شد، آن گاه از آیینِ آریاییها و نفوذِ روشها و معتقدات بومیان بر باورهای دینی آنها نیز اشاراتی گذشت و سرانجام در اصلاحات و عقایدِ زرتشت بسیاری از عناصر آریایی با تغییر و تبدیلها و اصلاحاتی به زندگی خود در هیئت و دستگاهی نو ادامه دادند. مطابق با گفتههای هرودوت دورنمایی از اخلاق، آداب، عادات و رسوم پارسها نقش میشود که بنابر آن میتوان دریافتهایی حاصل نمود.
نقل نوشتههای هرودوت، بدون آنکه از زرتشت یاد کند، منظری از: رسوم، آداب، تشریفات، اخلاق، قوانین و آیین پارسها را نمایان میسازد که در این بند به نقل رئوس آن مبادرت میشود. هرودوت در کتاب اوّل خود، بند صد و سی هشت از غلبهی نهایی کوروش بر استیاگس Styages یا آژی دهاک سخن گفته و پس از آن بلافاصله از آیین و رسوم پارسیان سخن میگوید و این منظری است از زندگی اجتماعی، اخلاقی و دینی پارسها در آغاز شاهنشاهی آنها.
هرودوت چنین آغاز میکند که پارسیان در شیوهی پرستش به هیچ روی از برای خدایان خود مجسمه، پرستشگاه و یا قربانگاه بنا نمیکنند و نسبت به آنانی که مبادرت به چنین کارهایی مینمایند، از لحاظ مرتبت عقلانی ارزشی قایل نشده و حتی به آنان نسبت دیوانگی میدهند. وی خود نتیجه میگیرد که شاید منشأ و خاستگاه چنین امری از آن جهت است که پارسها چون یونانیان از برای خدایان صفات و خصوصیات بشری قایل نیستند. رسم آنان چنین است که بر بلندترین نقاط کوهستان رفته و از برای زِئوس Zeus (اَهورامَزْدا) هدایا و قربانیهایی تقدیم میکنند. هرودوت در اینجا دچار اشتباهی شده است، چون میگوید این خدای بزرگ را با کاینات و آسمانها یکی میدانند، در حالی که در قسمتهای گذشته متوجّه شدیم که آریاییها آسمان را دیااوس Dayaus مینامیدند و شاید هرودوت بنابر تجانس لفظی با زَئوس، خدای بزرگ پارسها را همانند با آسمان و کاینات دانسته، در حالی که اهورامزدا به موجب گاثاها و الواح و سنگ نوشتههای داریوش خدای بزرگ و آفرینندهی زمین و آسمان و جملهی کاینات است. آن گاه اشاره میکند که در آن بلندیها از برای خورشید «مهر» ماه، زمین «زَم»، آب «اَپَمْ نَپات»، آتش «آتَر» و باد «وَیو» هدایا و قربانیهایی تقدیم میکنند. در آغاز اینها خدایانی بودند که پارسها برایشان عبادت و قربانی میکردند، امّا بعدها در اثر برخورد با آشوریها، برای آفْرودیت اورانیا Aphrodite ourania نیز قربانی کردند و این همان الاههای بود که آشوریها آن را میلیتا Myllitta و اعراب آلیتات Alitat مینامیدند و پارسها آن را میترا Mithra میخواندند. امّا در واقع هرودت میترا را با آناهیتا اشتباه کرده است، چون اَناهیتا است که یک بَغْبانو میباشد، نه میترا.
پس وی دربارهی مراسم مذهبی و اهدای قربانی پارسها سخن میگوید که در مواقع تشریفاتی دربارهی اهدای قربانی نه معبدی برپا میدارند و نه مذبحی، نه قربانی را با نوارها و آذینها میپیرایند و نه ترنّم موسیقی برپا میکنند و نه بسیاری از تشریفات دیگر را مراعات میکنند، بلکه به سادگی هنگامی که یک پارسی درصدد قربانی برای خدایان برمیآید، چارپای قربانی را به جایگاهی پاک برده و بر کلاه خود شاخهیی چند از گل خرزهره قرار میدهد. به هنگام قربانی وی به هیچوجه تنها برای خود برکت و خیرات طلب نمیکند، بلکه برای تمام پارسها دعا میکند و خود او نیز که جزو پارسهاست، از دعای خیر به سهمی برخوردار میشود، پس از آن قربانی را به قطعات کوچکی تقسیم کرده و پس از پختهشدن بر بستری از علفهای سبز و تازه، به ویژه شبدر قرار میدهد. در این مراسم حتماً لازم است تا یکی از مغان حاضر باشند و هرگاه مغی نباشد انجام مراسم قربانی مقدور نمیشود. مغ در این هنگام سرودی میخواند که نَسَب نامهی خدایان «تَئوگونی Theogonie» است و پس از انجام سرود، شخصی که قربانی کرده است، گوشت را به خانه برده و به هر شکلی که مایل باشد به مصرف میرساند.
مسئلهی مهم دیگری که حتی هرودوت دربارهی آن با احتیاط سخن میگوید، مربوط است به مردگان و به آدابی دربارهی آنها. هرودوت میگوید آنچه که در این باره شرح میدهیم از زمرهی مسائلی مرموز است که بالشخصه دربارهی آن آگاهی درستی ندارم. امّا آنچه مشهور است اینکه بایستی مردگان خود را پیش از دفن (در دخمه نهادن ) نزد سگان و پرندگان درنده و گوشتخوار بیفکنند تا آنها را پارهپاره کنند. در مورد مغان من به این چنین کاری اطمینان دارم، چون آنان در نظرگاه عام به این امر اقدام میکنند. امّا پارسها پیش از آنکه جسد را دفن کنند، آن را مومیایی کرده و بعد دفن میکنند. مغان از لحاظ عقاید با کاهنان مصری تفاوت بسیاری دارند، چون کاهنان مصری از کشتن حیوانات اجتناب میکنند، مگر به هنگام قربانی. امّا به عکس مغان به جز سگان، بسیاری از حیوانات را با ولع بسیاری میکشند و در این کار علاقه و شوق بسیاری دارند و حتی مورچگان را در زمرهی خطرناکترین حیوانات زمینی و پرندگان آسمانی انگاشته و بیدریغ آنها را میکشند.
دیگر آداب و رسوم پارسیان
پس از این هرودوت در زمینهی رسوم و آداب و قوانین پارسیها شرحی نقل کرده
است. به موجب نوشتههای وی پارسها نیز چون امروز که برپاکردن جشن تولّد
معمول و مرسوم است، در انجام آن اهتمامی داشته و هر سال روز تولّد خود را
جشن میگرفتهاند در این جشنها که اشراف و طبقهی کارگر و کشاورز جملگی به
حفظ آن میکوشیدند، فقرا و اغنیا هر کدام مطابق با فراخور حالشان به مدعوین
خوراک و غذاهایی میدادهاند. آنچه که موردنظر میتواند بود، رواج ذبح شتر،
خر، اسب و گاو است و مصرف گوشت آنها - در مراسم قربانی و مراسم معمولی،
خوراک گوشت این حیوانات به مصرف میرسیده است و در جشنها پس از ذبح،
حیوان را یکپارچه کباب میکردهاند. پیش خوراک یا صرف خوراکهایی اشتهاانگیز
در ضمن غذای اصلی و پس از آن نیز مرسوم بوده است. به شراب علاقهی
زیادی داشتند و از رسومی که رعایتاش بسیار شایسته بود، اینکه حق نداشتند
در منظر عام و یا نزد کسی آروغ یا باد گلو کنند و هنگامی که بخواهند دربارهی
مسئلهی مهمّی تصمیم بگیرند، در حالی مستی در انجمنی مسئله را طرح و
دربارهی آن تصمیمی اتّخاذ میکنند، آن گاه فردای آن روز در حال هشیاری
دگرباره همان مسئله را مطرح و دربارهاش رأی میگیرند. هرگاه رأیشان در
حال مستی و هشیاری مطابقت داشت، بدان عمل میکنند، ورنه از آن منصرف میشوند.
همچنین است مصداق این نحوه عمل در مورد حالت عکس آن؛ یعنی گاه نیز نخست
در حال هوشیاری در مورد مسئلهای تصمیم میگیرند، و هرگاه در حال مستی نیز
به همان نتیجه رسیدند که به مورد عمل میگذارندش و در غیر این صورت مسکوت
میماند.
در مورد علایق خانوادگی و حقوق همسایگان داخلی و خارجی بسیار دقّت دارند. به جای سلام کردن، هنگامی که در راهگذر و یا مجلس و محفلی با هم روبهرو میشوند لبهای هم را میبوسند، و این در صورتی است که از طبقات بالا و مهتران باشند. هرگاه به هنگام برخورد یکی از طبقهای پایینتر و دیگری بالاتر باشد، گونههای هم را میبوسند و اگر یکی از کهتر مردان با مهتری برخورد کند، در برابر او زانو بر زمین میزند و این رسمی است که هنوز در میان جوامع اشرافی بسیاری از کشورها باقی است.
در روش خانوادگی نخست برای کسانی احترام بیشتری قایلاند که از لحاظ مناسبات خویشی نزدیکتر باشند، و هر چه علایق و روابط خانوادگی دورتر شود، آن روابط عمیق مودت که خاستگاهی از علایق خانوادگی آن را به وجود میآورد، سستتر میشود. همچنین است چنین روشی در سیاست دوستی خارجی، چون پارسیان به ملل و اقوامی که نسبت همسایگی با آنان دارند، دوستی و روابطی مودتآمیز بیشتر دارند و هر چه نسبت مکانی میان آنان و اقوامی دیگر بیشتر شود، مودت و دوستیشان سستتر و کمتر میشود. بر همین پایه و مبنا است که تمدّن و فرهنگ را میسنجند، چه پارسها خود را از شایستهترین و متمدّنترین اقوام بشری میشمارند و معتقدند که به نسبت مکانی ملل و اقوام هر چه از آنان دورتر شوند، در مرحلهی ابتداییتر و بدویتری از لحاظ فرهنگ و تمدّن به سر میبرند.
آنچه که این زمان برای ایرانیان مسئلهای مهم شده است و دربارهی آن بسیار صحبت و بحث و تدقیق میگردد و مخالفان و موافقان دارد، مسئلهی اخذ تمدّن خارجی است، و در صورتی روشنتر تقلید از روشهای غربی در شئون مختلف زندگی! هرودوت در حدود بیست و پنج قرن پیش این مسئله را تذکّر داده است که ایرانیان استعداد بسیار بیشتری دارند از ملل دیگر در اخذ رسوم و عادات خارجیان. چون با مادها درآمیختند و لباس مادی را زیباتر و برازندهتر یافتند، روش مادی را در لباس اخذ نمودند. به هنگام برخورد با مصریان استعمال زره مصری را که سپری مطمئن در کارزار به شمار میرفت گرفتند. با هر ملّت و قومی که برمیخوردند، روشهای آنان را در لذّتطلبی و کامجویی اقتباس کردند. مثلاً روابط جنسی با پسران نوخاسته و زیبا را از یونانیان آموختند و رسم تعدّد زوجات و داشتن زنان به اصطلاح عقدی و رسمی و کنیزکانی به عنوان صیغه و بردگانی از برای تمتّع و کامجویی نزدشان رایج و مرسوم بود.
آنچه که نزد پارسها وجه اهمیت و مقام و احترام به شمار میرفت، شجاعت، تهوّر و دلاوری بود، و پس از آن داشتن فرزندانی بسیار. شاه در هر سالی ضمن تشریفاتی هدایایی به آن کسی عطا میکرد که دارای فرزندانی بیشتر بود، چون پارسها بر آن عقیده بودند که هر چه نفوسشان زیادتی گیرد، به همان نسبت به قدرت و تسلّطشان افزوده میشود. آنان تحت شرایطی تربیتی تا سن بیست سالگی تنها سه چیز به فرزندان خود میآموزند و آن سه چیز عبارت است از: اسبسواری، تیراندازی، راستگویی. پدران تا سن پنجسالگی فرزندان خود را ملاقات نمیکنند و نزد زنان بزرگ میشوند و در این روش فلسفهای دارند و آن این است که هرگاه کودک در چنین سالهایی فوت کند، دل پدران به تأثیر و اندوه نگراید.
هرودوت میگوید که اینها رسومی هستند بسیار
شایسته نزد پارسیان که من آنها را ستایش و تمجید میکنم، همچنین رسوم و
عاداتی دیگر دارند که در زمرهی قوانین محسوب میشوند. مرعی داشتن قوانینی
که به مرگ کسی منجر شود، سخت مورد تحریم و احتیاط میباشد. شاه بالشخصه
هیچگاه جهت ارتکاب یک گناه و بزه کسی را به مرگ محکوم نمینماید. همچنین
هیچ فردی از پارسها حق ندارد تنها به موجب یک جرم کسی را به گونهای
مجازات نماید که جبرانناپذیر باشد. به هنگام کیفر و مجازات لازم است تا با
دقّت سنجشی میان اعمال نیک و بد مقصّر به عمل آید، و هرگاه اعمال زشت و
ناپسند مجرم زیاده از کارهای نیک و پسندیدهاش بود، میتواند که به مجازاتِ
بزهکار اقدام نماید، و در غیر این صورت مجرم از امکانات بسیاری برخوردار شده
و بخشوده میشود.
پارسها برآنند که هیچگاه از آنان کسی مبادرت به قتل پدر و مادرش نکرده
است و هرگاه در صورت ظاهر چنین اتّفاقی میان پارسها رخ داده باشد، حاکی
از آن است که یا از جانب فرزند خوانده چنین اتّفاق و عملی انجام شده و
یا از جانب اولاد حرامزاده، چون هیچگاه کسی پدر و مادر راستین خود را به
قتل نمیرساند.
معمولاً رسم است میان پارسها از آنچه که نهی و منع شده است، حتی سخن نیز نمیگویند. در نظر آنان زشتترین کارها دروغگویی است، و پس از آن وامگرفتن؛ و در این باره استدلال میکنند که آدم وامدار و قرضمند معمولاً مجبور به دروغگویی میشود. برای آب احترام بسیاری قائلاند، در آبهای روانی که در شهر جریان دارد و در هرگونه مجاری و در آب ادرار نمیکنند، و حتی دست و صورت خود را در مجاری آب نمیشویند و در آنها آب دهان نمیافکنند و به کسی نیز اجازهی چنین کاری را نمیدهند. در اینجا هرودوت اضافه میکند برخلاف ما، پارسها در پاکیزه نگاهداشتن مجاری و گذرگاههای آب اهتمای بلیغ مرعی میدارند.
علل تجدید حیات مهرپرستی در زمان هخامنشیان
دربارهی آیین
هخامنشیان و دیانت در عصر هخامنشی، چه در آغاز و چه در مرحلهی میانگین آن،
دگرباره تأکید میشود که موردی است بسیار دشوار و مستلزم مطالعاتی بسیار. در
آغاز پرستش و احترام شدید اورمزد، البته نه به عنوان خدایی یکتا، بلکه
سرور مطلق خدایان رواج داشت و پس از آن کم کم خدایان آریایی که زرتشت
آنها را و مراسم پرستششان را منع کرده بود، شروع به تظاهر بیشتری کردند.
هخامنشیان در آغاز بیشک به اصول زرتشی پایبندی بیشتری داشتند، امّا هر چه
زمان میگذشت و ملل و اقوام بیشتری تحت لوای پرچم شاهنشاهی در میآمدند،
ترکیب و اختلاط عقاید بیشتر میشد و در این میان نقش طبقهی مغان در
دیگرگونی دین زرتشت از عناصر دیگر بیشتر بود.
هر چند که هرودوت پارسیان را دارای معابدی نمیدانست، امّا آنچه از کاوشهای
باستانی تاکنون برمیآید، سه معبد از زمان هخامنشیان کشف شده است: یکی در
پاسارگاد که تاکنون آثار بهتر و روشنتری از آن بر جای مانده است.
این به امر کوروش ساخته شده، امّا برای ادّعای هرودوت نیز نشانهایی در
دست است، چون نقش برجستهی آرامگاهی در نقش رستم، شاه را نشان میدهد که
در برابر یک آدُریان مراسم ستایش انجام میدهد، در حالی که اَهورامَزْدا با
همان نقش معروفاش در جهت بالاتری نموده شده است و از این نقش برمیآید
که مراسم مذهبی در هوای آزاد انجام میگرفته است. دیگری در نزدیک مقبرهی
داریوش که آتشگاهی است و شاید به دستور خود داریوش بنا شده باشد.
همچنین جایگاهی دیگر که شایع است «مگوش/ مغ = گَئومات» آن را
ویران کرد و داریوش دوباره ساخت. یکی نیز در شوش یافت شده که از قرائن
برمیآید که متعلّق به زمان اردشیر دوم بوده است. این آتشگاهها اغلب
بسیار ساده و از اطاقی تشکیل شده است به شکل برجی مکعب که به وسیلهی
پلکان به آن وارد میشدند و در آن جا مغُ، آتش مقدّس را در حال فروزش نگاه
میداشت. امّا بایستی توجّه داشت که اینها تنها آتشگاههایی بودهاند محدود و
ساده و بدون تشریفات، چون مطابق با گفتهی هرودوت مراسم مذهبی در هوای
آزاد انجام میگرفته است. این احتمال هست که در بنای این چهارتاقیها
مقصودی دیگر در نظر بوده باشد و آتشگاه عبادت نبوده است. تمامی
قربانگاههایی که تاکنون یافت شده در مسافتی دور از این معابد بوده است.
بنابر گفتهی کِسِنُوفون Xenophon
اینها جاهایی بودهاند که حیوانات قربانی و گردونه هایی را که به اسبان
مقدّس ایزد خورشید بسته بودند، از آنجا حرکت میدادند و سپس مراسم قربانی در
برابر شاه انجام میگرفت.
زمان هخامنشیان انحراف از آن دینی که زرتشت شارع آن بود کم کم محسوس میشد، امّا با تمام این احوال پارسها و هخامنشیها در این عصر به دین زرتشت نزدیکتر از دیگران بودند. میان این شاهان داریوش از همه مؤمنتر به طریق به نظر میرسد، و در نوشتههای آرامگاهش، چنان است که تکّههایی از گاتاها را میخوانیم، امّا نه داریوش و نه جانشینانش هیچ کدام آموزهها و هستهی اساسی تعالیم پیغمبر را درنیافته بودند. در حالی که به نظر میرسد که به نوعی نزدیک به یکتاپرستی باور دارند و از بَغان دیگر نیز نام میبرند. ممکن است این به گمان برخی کسان سیاستی تلقّی شود در داخل کشور، از برای آرام ساختنِ کسانی زیادی که سخت به بَغان گذشته وفادار بودند و اسکاتشان، امّا در کتیبههایی دیگر نیز که برای سراسر شاهنشاهی ارسال میشد، اَهورْمَزْدا تنها و یکتا خدا نبود، بلکه بزرگترین بَغان به شمار میرفت.
با آنکه زرتشت پرستش خدایانِ «دیوان» دیگر را نهی کرده بود، با این همه مهر بعضیشان در دل مردم سخت بازمانده بود، و از آن جمله بود Mi و اَناهیتا Anahita. مهر، ایزد روشنایی و راستی و میثْرَه ra جنبهیی کاملاً اخلاقی داشت و چنان که به اختصار داد، توضیح داده شد قبل از زرتشت دارای اهمیت و مقامی بود. امّا یکی از اصول اصلاحی زرتشت پالودن پیکرِ بَغانپرستی بود و چون مهر از جمع بغان دارای اهمیتی بسیار بود، او را از مقاماش فروافکند و به طور صریح گفت اهورامزدا خداوند یکتا میباشد. در این اصلاح حیت مهر در زُمره امشاسپندان نیز قرار نگرفت و چنین به نظر میرسد که زرتشت بر آن بوده تا توجّه خلق را کاملاً از جنبهی خدایگان بخشی آسمان و نگارههای آسمانی بازدارد. برای نزدیکی به وحدت، برافکندنِ مظاهر کثرت لازم مینمود و به همین جهت در این دین، مجمع خدایان در هم ریخته شد و اهورامزدا خالق مهر و ماه و ستارگان و زمین و آسمان و... معرفی شد.
هرگاه توجّهی به اجتماع و اخلاق عصر هخامنشی بیفکنیم متوجّه خواهیم شد که برای چه مهر دگرباره تجدید حیات نمود. مهر مظهر پیمان، دوستی و مودّت، شجاعت و قهرمانی، راستی و راستواری، توانایی و پهلوانی بود و شاهنشاهی هخامنشی و مردم آن زمان به چنین خدایی نیاز داشتند، ایزدی که اقوام به هم آمده و انبوه سپاهیان را که در اکثریتی قابل توجّه بودند حفظ کند، چنان که در اروپا نیز مهرپرستی به وسیلهی سپاهیان رومی که در آسیای کوچک بودند رواج یافت. به هر انجام این آغازی بود از برای کارهای بعدی و دیگرگونیهایی که در دین زرتشتی حاصل میبایستی شد. مبدئی بود از برای سرودهشدن و تألیف یشتها و بازگشت به دوران بَغانپرستی پس از اصلاح و یکتاپرستی. گروه نظامی در زمان هخامنشی به این ایزد رغبتی نشان داد و دین زرتشت کم کم از مسیر اصلیاش منحرف میشد. البته اَهورامَزْدا مهتر خدایی بود، امّا با صفاتی که از برای مهر برمیشمردند، دیگر جایی از برایش جز یک یاد کرد باقی نمیماند. مهرایزد روشنایی، بخشایشگر نعمت و فراوانی، نماد توانایی و پهلوانی و قهرمانی، ایزد پیماندوستی و راستی و صفا و پاکی بود، - مهرایزد و خداوند دشتها و بوستانهای پهن، خدایگان و برآرندهی سبزهها، گیاهان، شکوفندگی و بالشدهندهی درختها و برآرنده آبها از سنگها، پرورشگر چارپایان، ایزد تندرستی و نگاهدار آفریدگان اهورمزدا بود، مهر ایزدی رزمنده و توفنده بود، رزمجویی که حریف سرسختی از برای دیوان محسوب میشد، مبارز سرسختِ دیو تاریکی بود که همواره دروغ، غفلت، جهل و سرما در جهان میپراکند، مهر تباه کنندهی دیوانی بود که دشمن ایرانیان بودند و دیوانی را که خشکسالی، ویرانی، ناپاکی و دروغ را سرپرستی داشتند نابود میکرد.
در روایات و ادبیات آن قدر پاکیها و امور
خوب و نیکو را تحت سرپرستی مهر قرار دادهاند که علّت گرایش تمام طبقات
مردم را بدان توضیح میدهد و باز میگوید که چگونه مذهبی جهانگیر شد و به
هنگامی که مُرد، چگونه تمامی باورها و آداب و رسوم ویژهی خود را به ادیان
و مذاهب دیگر به وام داد. از دین زرتشتی تا تصوّف و عرفان اسلامی ایرانی
و هر چه که از مذاهب و ادیان در میان این دو قطب گذشته و پدید آمدهاند،
از مهرپرستی عناصری به وام گرفتهاند که تنها در صورت تحقیق روشن میشوند.
از زمان اردشیر اوّل به روشنی از مهر یاد میشود. داریوش میگفت اهورمزدا و
دیگر بَغان، و ارشیر از این دیگر بغان، پس از اهورامزدا بلافاصله مهر را یاد
میکند.
در اینجا بایستی تذکّر دهیم که ممکن است
روش خورشیدپرستی بابلی و مصری نیز در تجدید حیات مهر در زمان هخامنشیان بیتأثیر
نبوده باشد. امّا مهرایزد خورشید نیست، بلکه در ادبیات اوستایی جدا از مهر که
صفاتش ذکر شد، ایزد خورشیدی نیز داریم و قوانینی روشن هست که به هیچوجه
منظور از مهر خورشید نمیباشد.
در ضمن مباحث آینده از این ایزد و گاه بَغْ دگرباره یاد میکنیم، امّا
اندکی از زمان اردشیر اوّل نگذشت که توجّهی به یک بغبانو، یعنیذجلب شد.
آناهیتا Anahita را اغلب با آرتهمیس
Artemis ایزدبانوی یونانی یکی
میدانستند امّا بعدها در فهم این بغبانو انحطاطی رخ داد و او را با ایشتار
Ishtar زن خدای بابلی، الاههی
عشق و شهوت و آفرودیته Aphrodite
یونانی یا وِنوس Venus
مقایسه کردند. باری اردشیر دوم به این بَغ بانو علاقهیی بسیار داشت.
کْلِمِنْس آلِکْساندریوس klemens
Alexandrius که از مورّخان عیسوی بوده و در حدود سال دو سد و بیست
میلادی وفات یافته، از بروسوس Brossus
مورّخ معروف کلدانی که در سدهی سوم پیش از میلاد میزیسته است روایت
کرده که اردشیر دوم نخستین پادشاه هخامنشی بود که برای آفرودیته معبد بنا
کرد (آنائی تیس Anaitis - آناهیتاAnahita)
و تندیسهی آن الاهه را در نقاط مختلف چون شوش، همدان و بابل برای پرستش
در معبدها نهاد و هم او بود که پرستش این الاهه را به مردمان پارس و باختر
آموخت. این معنا را کتیبههایی که یافت شده تصدیق میکنند و مشاهده میکنیم
که برای نخستین بار اردشیر دوم از این الاهه یاد کرده و وی را هم مقام
اَهورامَزْدا ذکر میکند. در کتیبهی شوش این شاه از اَهورامَزْدا و ناهید و
مهر کمک میطلبد:
«این آپادانا Apadana
یعنی ایوان که داریوش نیای بزرگ من بنا نهاد، و در زمان نیای دیگرم
اردشیر آتش گرفت، من به تأیید اورمزدا و آناهیتا و میثْرَه دوباره ساختم، و
اورمزدا و اَناهیتا و میثْرَه مرا از همهی دشمنان نگهداری کنند.
همچنین کتیبهی دیگری برپایهی ستونی که از همدان یافته شده و در موزهی انگلستان است، این شاه میگوید که: «این ایوان را من به خواست اهورمزدا، آناهیتا و میترا بنا کردم، امیدوارم که اهورمزدا و اَناهیتا و میثره مرا از هر بلایی حفظ کرده و آنچه را که من بنا کردهام از گزند ایام مصون دارند.
اَناهیتا نیز چون مهر از خدایان قدیم و
باستانی آریایی است و بیشک وی نیز از جمله الاههگانی بوده است که در
اصلاحات زرتشت از مسند خدایگانی به پایین کشیده شده بودند. به نظر میرسد
در زمان هند - و ایرانیان پرستش عام داشته، چون در ریگوِدا Rig Veda از دو زن خدا به نامهای سی نی والی Sinivali و سَرَسْ واتی Sarasvati
یاد شده که شباهت بسیاری به آناهیتا دارند.
به نظر میرسد که پس از آنکه این بغ بانو نیز چون میثْرَه / میترا در زمان
هخامنشیان به تجدید حیات پرداخت، از زمان اردشیر دوم پرستش و ستایشاش به
سایر قلمروهای شاهنشاهی نفوذ کرده باشد. و حتی در خارج از قلمروهای ایرانی
نیز دارای اهمیت و موقعیت و مقامی گشته است، چون این بغ بانو نیز چون
میثْرَه آن قدر دارای مناصب و صفات بسیار نیکو بوده که در هر منطقهیی که
داخل میشده، صفات و مناصب ایزدبانوی آن منطقه را نیز گرفته و مورد پرستش
واقع میشده است.
امّا دربارهی آناهیتا Anahita که لفظاً با پاک و بیآلایش معنی شود و هنگامی که با اَرَدْویسور Aredvi Sura که «اَرِدْوی» نام رودی میباشد ترکیب شده و به شکل «اَرَدْوی سورَه اَناهی ته» به کار میرود به مفهوم «رود نیرومند پاک» یا «چشمه زایندهی پاک» به تعبیری درمیآید. امّا آنچه که اساسی و موردنظر است آنکه آناهیتا بغبانوی بزرگ آبها است. نزد آریاییهای قدیم و همچنین ایرانیان تا دورانهای واپسینِ امپراتوریشان عناصر چهارگانه تقدیس شده و مورد احترام بودهاند. در سراسر اوستا این معنا به وضوح به چشم میخورد. ایزدآذرمظهر و نمایانگاه آتش است و در سراسر اوستا از این عناصر با احترام و بزرگداشت یاد شده است. ایزد هوا، وَیو Vayu نام دارد و «رام یشْت» هر چند به نام ایزدرام نامگذاری شده، امّا همهاش سخن از ایزدهوا است. از نگهبان و سرپرست زمین یا سپندارمذ نیز که یکی از شش اَمْشاسْپَند است آگاهی داریم، و سرانجام اَرِدْوی سورَه اَناهیتا، بَغ بانوی بزرگ و سرپرست و ایزدآب، یعنی عنصری که پس از آتش از عناصر دیگر قابل احترامتر بوده میباشد. از بیست و یک یشْت موجود، پنجمین آنها، یعنی آبان یشْت، ستایشی است خاص بانو اَناهیتا. البتّه در سایر بخشهای اوستا، چون خرده اوستا و یسْنا نیز از این ایزدبانو یاد شده است، امّا آنچه که مقام این بغبانو را بیان میکند، یشت پنجم میباشد.
امّا در اوستا از یک ایزد دیگر نیز یاد شده
است به نام اَپَمْ نَپات Apam Napat
که در یک ریگوِدا نیز از وی یاد شده امّا به عنوان یک خدای مذکّر، و در
یسْناها و یشْتها نیز از او یاد شده است، لیکن به عنوان یک ایزد موکّلِ بر
آب در برابر اَناهیتا اهمیتی چندان ندارد. در صفحات گذشته، تحت عنوان آداب
و رسوم پارسی یاد شد که آب تا چه اندازه نزد ایرانیان مقدّس بوده است و
هرودوت، مورّخی که این چنین گزارشی را دربارهی تقدیس و احترام و
بزرگداشت آب نزد ایرانیان میدهد، به نظر ناباور میرسد که گزارشش دربارهی
خشایارشا و تنبیه آب به وسیلهی او درست باشد. استرابو Strabo نیز دربارهی روش ایرانیان در پاکیزه نگاه داشتن آب همانگونه
سخن میدارد، و چیزی که اضافه میکند روش قربانی کردن پارسها برای آب است.
وی میگوید هنگامی که ایرانیان میخواهند برای ایزدآب قربانی کنند، در کنار
چشمه، رود و یا جویبار و رهگذر آب؛ گودالی میکنند و با احتیاط تمام به
گونهیی که آب به خونآلوده نشود، مراسم قربانی برای آب را انجام میدهند،
و مراسمی را که استرابو در قربانی شرح میدهد، همان مراسمی است که از
هرودوت در صفحات گذشته نقل کردیم و این موردی از فرایض مؤکّده است که
در شرایعِ مغان و کتاب وندیداد و سایر رسالههای زمان ساسانیان و پس از آن
نقل شده است.
معابدی که از برای ایزدبانو اَناهیتا ساخته میشد بسیار مجلّل، باشکوه و
ثروتمند بوده است. آنچه که از روایات و گزارشهای باستان برمیآید، این
آتشکدهها که به نام اَناهیتا بودهاند بسیار باشکوه و شوکت بوده و حتی به
گفتهی برخی از دانشمندان، بعضی از این معابد، چون معبد ناهید در
همدان پیش از عهد هخامنشی، یعنی در زمان دومین شاه مادی، یعنی هُووَخْشَتَر
625-575 پ - م» بنا شده است.
در ضمن شرح وقایع دوران اردشیر دوم
یاد شد که کوروش برادر اردشیر دوم بر او شورید و سرانجام در نزدیکی
بابل در حالی که پیروزی فرارویش بود کشته شد. جزو اسیرانی که از سپاه
کوروش گرفته شد، معشوقهی یونانی او به نام آسپاسیا Aspasia جلب نظر میکرد. به نظر میرسد که اردشیر سخت به این بانوی
یونانی دلبسته بود امّا از بیم مادرش که کوروش را بسیار عزیز میداشت، به
جانب وی نمیرفت. سرانجام اردشیر هنگامی که داریوش پسرش را به جانشینی
برگزید، مطابق با رسم معهود میبایست اوّلین خواهش ولیعهد را برآورد سازد، و
داریوش نیز که دوستدار آسپاسیا بود، معشوقهی عمویش را از پدر درخواست کرد.
مطابق با این جریان که پلوتارک Plotarchos از کتهسیاس Ktesias
نقل میکند، اردشیر در ظاهر خواهش فرزند و ولیعهد را قبول میکند لیکن در واقع
از این جریان ناراضی به نظر میرسد و اندکی نمیگذارد که آسپاسیا را به
همدان میفرستد تا در معبد اَناهیتا راهبه گشته و به پارسایی تا پایان عمر
زندگی نماید. در اینجا نشانههایی از آنچه که بعد میان مسیحیان رایج شد را
ملاحظه مینماییم، و چون آسپاسیا که معشوقش کشته شده بود و به این جهت
دچار شکست و ناکامی گشته بود و درخواست خودش ترک دنیا کرده و به معبد
ناهید رفته بود. به احتمال قوی میتوان منشأ این چنین روشی را از یونان
دانست. به هر انجام ولیعهد که از این عمل پدر به خشم آمده بود، قصد جان
پدر را میکند، امّا نقشهاش بیانجام مانده و به فرمان پدر به قتل میرسد.
پلی نیوس Plynius مورّخ نامی سدهی دوم
پیش از میلاد از عظمت و شوکت این معبد، ضمن وصف همدان سخن بسیار میگوید.
درهایی که تمام از چوبهای سدر و سرو بوده و جملگی با رویههایی از طلا
پوشیده شده بوده، بامی که از نقره پوشش داشته و چون خورشید درخشان بوده
است و بسیاری دیگر از توصیفات، عظمت ثروتی را که در این معبد گرد آمده
بوده و در زمان حملهی اسکندر به تاراج رفته است بیان میکند. پس از معبد
همدان، بایستی از معبدی دیگر در شوش یاد کرد. به گفتهی پلی نیوس Plinius در این معبد تندیسهای بسیار سنگین از ایزدبانو آناهیتا قرار
داشته که از طلای خالص ساخته شده بوده است و به هنگامی که جنگی میان
آنتونیوس Antonius سردار رومی و اشک
پانزدهم یا فرهاد چهارم «37 - 2 - ب - م» درگیر میشود. تندیسهی
پربهای ناهید به تاراج میرود. هرگاه بر آن باشیم که ادامهی این ماجرا را
بیان کنیم، تا آخر عهد ساسانی گسترش پیدا میکند، یعنی پرستش و احترام یا
بزرگداشت این ایزدبانوی اوستایی بسیار دیرپایی داشته است و برای شناخت
این بغ بانوی ایرانی بایستی از روی آبان یشْت که از جملهی قدیمترین
یشتها است به شناسایی پرداخت.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
دین در زمان هخامنشیان
با
مطالعه سنگنوشتهها و حجاریهای باقیمانده و یافتشده در تختجمشید،
میتوان بهخوبی به باورها و اعتقادات سران هخامنشی پی برد. چرا که
صاحبان و دستوردهندگان ساختمان این بنا، بر تمام جزییات ساختمان این بنا نظارت داشتهاند
تا همهچیز به حد کمال از آب درآید و بدین خاطر است که مشاهده میکنیم که چه
از نظر ساختمانی، چه از نظر ترسیم تصویرهای برجسته و چه از نظر نوشتهشدن کتیبهها
دقت بسیار زیادی بهکار رفته است. دهها طرح و نقشه ارائه شده تا یکی از میان
آنها انتخاب و دهها متن نوشته شده تا یکی را برای نوشتن سنگنوشته انتخاب
کردهاند و بدین خاطر است که در ساختمان تختجمشید، تفکر، اندیشه و دقت و ظرافت و فن
و هنر فوقالعاده زیادی را مشاهده میکنیم
همه باستانشناسان متفقالقولند
که تختجمشید خط فکری دارد و فرهنگی که بر هنر هخامنشیان حاکم است، کاملا
ایرانی است. و از اعتقادات و رسوم و سنن و خواستها و باورها و ایدهآلهای هخامنشیان
سرچشمه میگیرد و بیانکننده آرزوها و اعتقادات آنان است
گیرشمن
در مورد مذهب هخامنشی اعتقاد دارد که درست است که در دوران هخامنشی کیش زردشتی در اکثر
مناطق ایران پراکنده شده بوده و اکثر مردم ایران کیش زرتشتی داشتند، ولی به نظر
او، شاهان هخامنشی زرتشتی نبودهاند! در حالیکه همه باستانشناسان از جمله خود
پروفسور گیرشمن باور دارند که کوروش بنیانگذار سلسله هخامنشی، با ایجاد اتفاق و
اتحاد مابین قوم خود و دیگر ملل ساکن در ایران توانسته است که در مدتی کم نیرویی
بسیار عظیم جمع نموده و به کشورهای مجاور حمله کند و آنها را بهراحتی و بهخوبی بهتصرف
خود درآورده و با هم متحد کند، و این ممکن نبوده مگر اینکه وی دارای ایدئولوژی
بوده که بهنظر مردم و سربازان او مورد احترام و مقدس باشد، بهطوریکه این همه
سرباز، جان خود را در کف نهاده در خدمت او درآیند و در راه آرمان او بجنگند
در
حالیکه اگر به قول گیرشمن اکثریت ملت ایران زرتشتی نبودهاند، چگونه حاضر شدهاند
که در خدمت این شاهان کافر قرار گیرند و برای پیروزی او ، از خود جانگذشتگی نشان
دهند. کاملا مسلم است که همه سران کشورها در طول تاریخ که از میان مردم برخواسته و
به حکومت رسیدهاند، ناگزیر پیرو مذهب اکثریت همان اجتماع بودهاند. فلسفه
ناسیونالیستی برای دفاع از کشور همیشه توانسته است مورد استفاده قرار گیرد، ولی نمیتواند
برای تصرف کشورهای دیگر بهکار برده شود و فلسفهای جهانشمول لازم است
تا ملتی را برای فداکاری و جانفشانی برای تصرف کشورهای دیگر آماده سازد
با
مشاهده تختجمشید و بررسی آثار و کتیبههای باقیمانده از دوران هخامنشی و آنچه که
عنوان عملکرد آنان در تاریخ ثبت شده است و تاریخنویسان یونانی نوشته، یا در کتاب
تورات و عهد عتیق باقیمانده است، بدین نتیجه میرسیم که این شاهان به اصولی که
جزییات آن در این بخش خواهد آمد، اعتقاد داشتند. به دلایل مشروحه زیر، این شاهان بهنظر
نگارنده، زرتشتی بودند. هرچند که نمیتوان تمام اعمال و رفتار آنان را مطابق با
دستورات این دین دانست
هخامنشیان
همیشه سنگنوشته خود را با نام خدا شروع کردهاند و مینویسند میستایم
اهورامزدا را که این زمین را آفرید، که آن آسمان را
آفرید، که این مردم را آفرید، که (مرا) پادشاه کرد، که شادی را آفرید و غیره …
و
اهورامزدا را آفریننده همه چیز میدانستهاند و بهدنبال نام او، کارها و
پیروزیهای خود را میآوردند و در پایان نیز ذکر میکردند که آنچه که بهدست آوردهاند،
به خواست و یاری او بوده و از اهورامزدا میخواهند که به آنها عمر طولانی و عزت
دهد. مثلا در کتیبه بیستون (بهستان) نزدیک به پنجاه بار نام اهورامزدا همراه دو کلمه
((خواست)) و ((یاری)) آمده است، بهیاری اهورامزدا، به خواست اهورامزدا این کار یا
آن عمل انجام گرفت،و بهوضوح نشان میدهند که آنان یکتاپرست بوده و موفقیتهای
خود را نتیجه کمک خداوند دانسته و تنها او را شکر میکردند. اینکه بعضی از
باستانشناسان مینویسند : در سنگنوشتههایی که در بابل، یا فلسطین یا مصر یافت شده،
آنان از بتها و خدایان مقدس بین ملل دیگر نیز بهخوبی و با احترام یاد کردهاند،
از آزاداندیشی و آزادمنشی ایشان و احترامی که برای ملل دیگر و درنتیجه برای مقدسات
آنها قایل بودهاند، میباشد و بههیچوجه از اعتقاد ایشان به خدای یکتا (اهورامزدا)
نمیکاهد
میدانیم
که اشوزرتشت یکی از نخستین پیامبرانی است که در تاریخ از او نام برده شده و
ایرانیان یکی از نخستین خداشناسان عالم هستند، خدای زرتشت اهورامزدا نام دارد که
آفریننده کل هستی شناخته شده است. در گاتاها در عین حال زرتشتیان نیز مانند سایر
ادیان اعتقاد دارند که در درگاه خداوند فرشتگانی هستند که اهورامزدا آنها را برای
اداره و پاسداری بخشی از آفریدههای خود آفریده است که ((ایزدان)) نامیده میشوند و
آناهیتا و مهر و سروش از بزرگترین ایزدان میباشند. نام خدای هخامنشیان نیز همانند
زرتشتیان اهورامزدا بوده و در تمام سنگنوشتهها خدای خود را بدین نام مینامند و او
را آفریننده همهچیز در جهان میدانند و در ضمن از ایزدانی مانند ارت و آناهیتا نیز
به کرات یاد شده است
در
کیش زرتشتی راستی بسیار ستوده شده است،و بدین حقیقت بزرگ اشاره شده که راستی، پایه و اساس رستگاری
بشر و دروغ سرچشمه همه بدیها و پلیدیهاست (بندهای متعدد گاتاها)
در
کتیبهای در تختجمشید نیز داریوش از اهورامزدا میخواهد که کشور او را از جنگ و
خشکسالی و ((دروغ)) دور نگه دارد، وی نیز اعتقاد دارد که دروغ و انتشار آن در جامعه
میتواند به اندازه جنگ و خشکسالی به کشور آسیب برساند
یا در
سنگنوشته بیستون مینویسد: تو که پس از من شاه خواهی شد، خود را سخت از دروغ دور نگاهدار،
هر کس بخواهد بنای استقلال مملکت و سعادت ملتش را بر اساس نیکی استوار نماید،
باید دروغ را از آن مرز و بوم از ریشه براندازد و راستی را به جای آن استوار
نماید
هخامنشیان
مانند زرتشتیان به بقای روح اعتقاد داشتند و با وصفی که طریقه مومیاییکردن را از
مصریان آموخته بودند و میتوانستند اجساد خود را مومیایی نمایند تا باقی بماند،
خواستار آن نبودند و جسدشان را در قبر گذاشته و به خاک سپردهاند. درحالیکه
مصریان آن زمان، بقای روح را باور نداشته و معتقد بودند که بهشرطی انسان ابدی میشود
که جسم او مومیایی شده و در محل بسیار امنی مثل اهرام یا مصطبه گذاشته شود. در آن
زمان هنوز یونانیان که خود را خیلی متمدنتر از ما میدانستند و میدانند، خدانشناس
بودند و بتهای متعددی میپرستیدند که هرکدام از آنها را مظهر آفرینش بخشی از جهان
طبیعت تصور میکردند. در 2500 سال قبل هنوز دولت روم وجود نداشته و ملت آلمان و
فرانسه و انگلیس و بهطور کلی اکثر مردم اروپا هنوز در مرحله چادرنشینی بهسر میبردند
و یا در مرحله شروع دوره کشاورزی سیر میکردند و تنها ایرانیان و قوم یهود به
خدای واحد ایمان داشته و یکتاپرست بودند
در
مذهب اشوزرتشت، شادبودن و شادیکردن نوعی شکرگذاری به درگاه خداوند محسوب میشود و
غم و غصهخوردن و اصراف و هدردادن آفریدهها، نوعی ناشکری و ناسپاسی بهحساب میآید.
مردم ایرانباستان، هرساله حدود شصت روز را جشن داشتند که ضمن ستایش
اهورامزدا به بذل و بخشش و جشن و شادی میپرداختند. هر روز اسمی داشت که وقتی آن روزها
با نام ماه برابر میشد، جشن میگرفتند. شش ((چهره گهنبار)) داشتند که هرکدام
پنج روز بود و عقیده بر این بود که خداوند به هر چهره گهنبار یکی از بخشهای مهم
عالم را آفریده است و جشن میگرفتند و خیرات میکردند. جشن نوروز و مهرگان و سده که
از بزرگترین جشنهای ملی و مذهبی بود نیز جشن گرفته میشد. خلاصه ایرانیان سعی
میکردند به هر بهانهای که شده روزگار را به شادی و شکرگذاری سپری نمایند.
هخامنشیان نیز برای شادی و شادیکردن، ارزش زیادی قائل بوده و تقریبا در تمام کتیبههای
خود، اهورامزدا را به خاطر آفرینش شادی ستایش کرده و خدا را شکر میگویند
مسأله
اخلاق و وظیفه انسان در رعایت اصول اخلاقی، در دین زرتشت بسیار سفارش شده
است، بهطوریکه او را معلم بزرگ اخلاق و اولین و بارزترین مبلغ آن میدانند و
گاتاها، کتاب مقدس زرتشتیان پر است از متعالیترین اصول اخلاقی که اشوزرتشت
رعایت دقیق این اصول را از انسان خواستار شده است
دین،
کلمهای است اوستایی و بهمعنی وجدان است و کار دین وجدانسازی است و وجدان یعنی پایبندی انسان
به اصول اخلاقی و بنابراین، کار وجدان؛ انسانسازی است
هرودوت
و کتزیاس و گزنفون، هرسه ، کوروش را از جهت داشتن نیروهای سیاست و جوانمردی و درستی و
مردانگی و بهخصوص آزادمنشی بهگونههای مختلف ستودهاند. باستانشناسان هم عقیده
دارند که کوروش همه مردم جهان را به یک چشم نگاه میکرد و در رفتار آزادهمرد بود، و
با داشتن القاب و عناوین شدیدا مخالف بودهاست. تاریخ نشان میدهد که شاهان
هخامنشی به رعایت اصول اخلاقی، بسیار معتقد بوده و به تمام پیمانهایی که در دوران حکومت
خود بستهاند، پایبند بودهاند. گیرشمن در کتاب خود، متذکر شده که شاهان هخامنشی
بهدنبال گسترش عدل و انصاف بوده و نه تنها با پیشروی خود در جهان تمدنی را نابود
نکردهاند، بلکه به پیشرفت و گسترش تمدن و فرهنگ در جهان بسیار کمک نمودهاند.
پروفسور ماریکخ در کتاب خود با نام ((از زبان داریوش)) نیز با تکیه بر کتیبههای
هخامنشیان پایبندی ایشان را به اصول اخلاق و انسانیت بسیار ستودهاند
در
دین زرتشت، آزادی عقیده و انتخاب راه، بسیار محترم شمرده شده است، بهطوریکه در
((گاتاها)) میفرماید هر مرد و زن حق دارد خود راه خویش را برگزیند و خداوند به انسان
نیروی اراده بخشیده است تا هر کس برحسب اراده خویش رفتار نماید
تاریخ
نیز گواهی میدهد که هخامنشیان دارای ایدئولوژی بسیار قوی بوده و بدان عمل مینمودند،از
طرفی بسیار آزاداندیش بودند و با وصفی که مدت دویستوسی سال بر بیش از نیمی از مردم
جهان فرمان میراندند، هرگز باورهای خود و حتی خط و زبان خود را بر آنان تحمیل
نکردند. در زمان هخامنشیان آنان تمام ملل تابعه خود را در پیروی از باورهای خویش
آزاد میگذاشتند و فقط بعضی کارهایی را که بهنظر آنها بسیار غیرانسانی جلوه میکرد
و با اعتقادات آنان بسیار مغایر بوده، در سراسر امپراتوری خود ممنوع کردند،
مثلا در ((کارتاژ)) رسم بر این بود که والدین برای خشنودی بت بزرگ بهنام
((مولوخ)) فرزندان خود را روی دستهای بت گذاشته میسوزاندند یا در سوریه کودکان را در
راه بت ((ملکارت)) قربانی میکردند، در مصر و بابل نیز مردم بنا به باورهای خود،
فرزندان خود را قربانی مینمودند، که هخامنشیان این نوع کارها را در سراسر امپراتوری
خود ممنوع اعلام نمودند
با
حمله هخامنشیان به کشورهای مختلف و تصرف آن کشورها نه تمدنی از تمدنهای قدیم
از بین رفت و نه ملتی به نابودی کشیده شد. درحالیکه هخامنشیان در زمانی میزیستند
که شاهان همطراز آنها پس از حمله به کشورهای دیگر افتخار میکردند که آن شهرها را
ویران کرده و هزاران نفر را از دم تیغ گذراندند و حتی به حیوانات نیز رحم نکردهاند
و از سرها تپهها ساختهاند، و یا دستها و گوشها و بینیها را قطع کردهاند.
درحالیکه همیشه هخامنشیان به این نکته افتخار دارند که پس از تصرف کشوری،
به مردم آن کشور آزادی دادهاند و به سربازان خود اجازه ندادهاند که به کسی آزار
برسانند و سعی کردهاند که عدل و داد را در آن کشورها برقرار نمایند و میراث فرهنگی
کشورهای دیگر را ارج مینهادند و امنیت و توسعه بازرگانی با آنها را به ارمغان
میبردند. بیسبب نیست که بهعلت این خوشرفتاریها، نام شاهان هخامنشی در کتابهای
مقدس عهد عتیق جزو مقدسترین افراد بهثبت رسیده است و ملت یهود کوروش را تا
حد مسیح و کمربسته خدا بالا بردهاند
قبله
زرتشتیان ((نور)) است و زرتشتیان همیشه رو بهسوی قویترین منبع نوری که در
فراروی خود دارند، ایستاده و به ستایش اهورامزدا میپردازند. در طی روز، رو
به خورشید و در شب رو بهسوی ماه و تنها در محل آتشکده میباشد که همگی آنها به طرف
آتش موجود در آتشکده که به روش مخصوصی از قرنها پیش تهیه شده و همانند پرچم،
مظهر تمامیت مذهبی و فرهنگی ایشان است، ایستاده و به ستایش خدا میپردازند. هرگز دیده
نشده که حتی کسی که در همسایگی آتشکده زندگی میکند موقع خواندن نماز، رو بهسوی
آتشکده نموده، آن را قبله خود قرار دهد
بنابراین
آتش موجود در آتشکده درست حکم پرچم را دارد و به همان اندازه
برای زرتشتیان مورد احترام میباشد و از دیگر ملل نیز انتظار دارند که موقع بازدید از
آن، به آن احترام گذارند
در
حجاریها و دیگر آثار باقیمانده در تختجمشید مشاهده میشود هرجا سران مملکت در حال نیایش میباشند،
در فراروی آنها خورشید و در بعضی طرحهایی از آتش قرار دارد، و ثابت شدهاست
که قبله یا سوی پرستش هخامنشیان نیز نور بوده است و در تاریخ ذکر میشود که
هخامنشیان به هرجا لشکرکشی میکردند، ارابهای حاوی آتش آتشکده را نیز بههمراه لشکر
خود حمل مینمودند که در سربازان خود یک نوع احساس خاصی ایجاد نمایند که با
انرژی بیشتری به نبرد بپردازند. این اعتقاد که هخامنشیان آتشپرست یا خورشیدپرست
بودند، تهمتی بیش نیست، هرگز در هیچ کتیبهای از دوره هخامنشیان از ((آتش)) یا
((خورشید)) گفتگو یا ستایش نشده است و همه تاریخنویسان ذکر مینمایند که تا کنون
هیچ مجسمه بزرگ یا بتی در آثار هخامنشیان کشف نشده است، و هرودوت هم بارها ذکر کرده که
ایرانیان برخلاف مردم کشورهای دیگر جهان برای خدای خود مجسمه نمیسازند، و در معبدی
حبس نمینمایند
بنا
به شواهدی که ذکر شد و بسیاری دلایل دیگر، بهنظر نگارنده پادشاهان هخامنشی زرتشتی
بوده و به خیلی از اصول این مذهب پایبند بوده و عمل میکردند، هرچند که نمیتوان
تمام اعمال و کردار آنها را کاملا مطابق با دین اشوزرتشت دانست، کما اینکه نمیتوان
اعمال و کردار مثلا یک فرمانده مسیحی را به حساب دین حضرت مسیح (ع) و مسیحیان
گذاشت.
دکتر
اردشیر خورشیدیان
قلمرو هخامنشیان در دوران اوج خود |
هخامنشیان (۳۳۰ - ۵۵۰ پیش از میلاد) نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام است. پادشاهان این
دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» میرساندند که سرکردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندانهای پارسیان بودهاست.
هخامنشیان، در آغاز پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.
به پادشاهی رسیدن پارسیها و دودمان هخامنشی یکی از رخدادهای برجستهٔ تاریخ باستان است. اینان دولتی ساختند که دنیای باستان را به استثنای دو سوم یونان زیر فرمان خود در آورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان میدانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگیهای شاهنشاهی هخامنشی به شمار میرفت.[۳]
سرستون گاو دوسر کاخ آپادانا شوش، کاخ داریوش بزرگ
پارسها مردمانی از نژاد آریایی هستند که از حدود سه هزار سال پیش به فلات ایران آمدهاند. پارسیان باستان آنان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که در سنگنوشتههای آشوری از سده نهم پیش از زادروز مسیح، نام آنان دیده میشود. پارسها همزمان با مادها به بخشهای باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان جای گرفتند. با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخشهای مرکزی فلات ایران گسترش یافت.
برای نخستین بار در سالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ پ.م، نام خاندان «پارسوا» در جنوب و جنوب باختری دریاچه ارومیه برده شدهاست. برخی از پژوهشگران مانند راولینسن بر این ایده هستند که مردم پارسواش همان پارسیها بودهاند. تصور میشود خاندانهای پارسی پیش از این که از میان درههای کوههای زاگرس به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از زادروز در بخش پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب خاوری شوش در سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگنوشتههای آشوری چنین بر میآید که در زمان شلمنسر (۷۱۳-۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهی آسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو آشور بودهاند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.
هرودوت میگوید: پارسها به شش خاندان شهری و دهنشین و چهار خاندان چادرنشین بخش شدهاند. شش خاندان نخست عبارتاند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار خاندان دومی عبارتاند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگارتیها. از خاندانهای نامبرده، سه خاندان نخست بر خاندانهای دیگر، برتری داشتهاند و دیگران پیرو آنها بودهاند.
بر اساس بنمایههای یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاه کنونی) مادیهای ساگارتی میزیستهاند که گونهٔ بابلی - یونانی شده نام خود یعنی زاگرس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان باختر فلات ایران دادهاند. نام همین خاندان است که در پیوند خاندانهای پارس نیز باشنده (موجود) است و خط پیوند خونی خاندانهای ماد و پارس از سرچشمهٔ همین خاندان ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است. خاندان پارس پیش از حرکت به سوی جنوب، دورانی دراز را در سرزمینهای ماد میزیستند و بعدها با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندانهای پارس به خوزستان و بخشهای مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.
بر اساس نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بودهاند که در پارس جای داشتهاند و سر دودمان آنها هخامنش بودهاست. پس از نابودی دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون سرزمین ایلام ناتوان شده بود، پارسیها از دشمنیهای آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را گرفتند.
این رخداد تاریخی در زمان چیشپش دوم روی دادهاست. با توجه به بیانیه کوروش بزرگ در بابل، میبینیم او نسب خود را به چیشپش دوم میرساند و او را شاه انزان میخواند.
پس از مرگ چیشپش، کشورش میان دو پسرش «آریارمنه»، پادشاه پارس و کوروش که بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، بخش گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج پیشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروایی میکرد، دو کشور کوچک تازه، ناچار زیر فرمان پیروز نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش یکم، دو کشور نامبرده را زیر فرمانروایی یگانهای در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.کوروش بزرگ ترین پادشاه هخامنشی است.
مهمترین سنگنوشته هخامنشی از دید تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگنبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگنوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش یکم را در نخستین سالهای فرمانرواییاش که سختترین سالهای پادشاهی وی نیز بود، به گونهای دقیق بازگو میکند. این سنگنوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.
به درستی که با باشندگی (وجود) فراوانی بنمایههای میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمیتوان با تکیه بر آنها تبارشناسی درستی از خاندان هخامنشی، از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای همین نوشتار سنگنوشته بیستون زمان مناسبی را در اختیار تاریخنگار میگذارد که در آن شاه شاهان، نوشته بلند خود را با تایید دوبارهٔ خویشاوندیش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز میکند و به آرامی پیشینیان خود را نام میبرد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیشپش و هخامنش. این تبارشناسی به شوندهای (دلایل) گوناگون زمانهای درازی نادرست دانسته شده بود. زیرا در این سیاهه (فهرست) نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش فرمانروایی میکردند، یعنی کوروش بزرگ و کمبوجیه یکم به چشم نمیخورد.
همین جریان موجب شدهاست که مفسران سنگنوشته نسبت به نوشتارهای سنگنوشته داریوش با شک و دو دلی نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگنوشته تلاش داشتهاست برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی خود از نگاه آیندگان، تبارنامهی خود را دستکاری کند.
بر اساس نوشتههای هرودوت، گلنوشتهٔ نبونید، پادشاه بابل، بیانیهٔ کورش بزرگ (استوانه کورش)، کتیبه بیستون داریوش یکم، و سنگنوشتههای اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این دودمان تا داریوش یکم، چنین بودهاست: (لازم به گفتن است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ جای تردید است).
با بررسی کلی همهٔ بنمایهها میتوان به این گونه نتیجه گرفت. در یکچهارم نخست سده ششم پ.م، چیشپش، پسر هخامنش فرمانروایی پارس را به پسر بزرگترش آریارامنه داد، در حالی که پسر کوچکترش، کوروش یکم به فرمانروایی انشان گماشته شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش یکم، پسرش کمبوجیه یکم و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در میانهٔ سده ششم پیش از زادروز به رخ داد.
در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به پیروی خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. چندی پس، کوروش بزرگ بخشهای بزرگی از سرزمینهای خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. پس از او نیز کمبوجیه راه پیروزیهای پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.
پس از مرگ کمبوجیه تاج شاهنشاهی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی میرسد. آنچه به دیده راستین میرسد، این است که داریوش در زمان زندگی پدر و پدربزرگش (آرشام پدربزرگش یا پسرش ویشتاسب، پدر داریوش)، و با همرایی آنها، پادشاهی را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در آغاز فرمانروایی وی، بر اساس آگاهیهای گلنوشتههای یافته از پی ساختمانها، این دو زنده بودند.
|
|
|
شاه پارس |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
* شاه پارس |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
* فرماندار پارس |
|
* شاه انشان |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
* فرماندار پارس |
|
* فرماندار انشان |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
شاهزاده |
|
شاه ایران |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
شاه ایران |
|
شاه ایران |
|
بردیای دروغین |
|
شاهدخت |
|
شاهدخت |
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
شاه ایران |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
شاه ایران |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||
شاه ایران |
|
شاه ایران |
|
شاه ایران |
|
شاهزاده |
|
شاهدخت |
|
شاهزاده |
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||
|
شاه ایران |
|
شاهدخت |
|
شاهزاده |
|
شاهزاده |
|
شاهزاده |
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||
شاه ایران |
|
شاهزاده |
|
شاهزاده |
|
شاهزاده |
|
شاهدخت |
|
|
شاهزاده |
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شاه ایران |
|
شاهدخت |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
شاهزاده |
|
|
شاه ایران |
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
شاه مقدونیه و ایران |
|
شاهدخت |
|
|
|||||||||||||||||||||||||
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
درفش هخامشیان در زمان کوروش بزرگ
هرودوت و کتزیاس، افسانههای باورنکردنی درباره زادن و پرورش کورش بزرگ (۵۳۹-۵۹۹ پ. م) بازگو کردهاند. اما آنچه از دیدگاه تاریخی پذیرفتنی است، این
است که کورش پسر فرمانروای انشان، کمبوجیه دوم و مادر او ماندانا، دختر ایشتوویگو پادشاه ماد میباشد.
در سال ۵۵۳ پ.م. کوروش بزرگ، همهٔ پارسها را بر علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، چندی از سپاهیان ماد به کورش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد. پس از شکست مادها، کورش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس را پایهگذاری کرد، پادشاهی او از ۵۳۹-۵۵۹ پ.م. است.
کورش بزرگ که پادشاهی ماد را به دست آورد و برخی از استانها را به وسیله نیروی نظامی پیرو خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود، ادامه داد.
کورش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در باختر تصرف آسیای صغیر و ساحل دریای مدیترانه که همهٔ جادههای بزرگی که از ایران میگذشت به بندرهای آن میرسید و از سوی خاور، تأمین امنیت.
در سال ۵۳۸ پ.م. کورش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هر کس در باورهای دینی خود و انجام آیین دینی خویش آزاد است، و بدینسان کورش بزرگ قانون سازگاری بین دینها و باورها را پایهگذاری کرد و منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کورش به یهودیان دربند در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه باز گردند که شماری از آنان به ایران کوچ کردند.
در جنگی که بین کورش بزرگ و کرزوس (همان قارون نامور که دایی مادر کورش یعنی ماندانا هم بود) پادشاه لیدیه در گرفت، کورش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که پیرو پارس شود. کرزوس این پیشنهاد را نپذیرفت و جنگ بینشان آغاز گردید. در نخستین برخورد، پیروزی با کرزوس بود. سرانجام در جنگ سختی که در «پتریوم» پایتخت هیتیها روی داد، کرزوس به سمت سارد فرار کرد و در آنجا بست نشست. کورش شهر را دوره کرد و کرزوس را دستگیر نمود. لیدیه گرفته شد و به عنوان یکی از استانهای ایران به شمار آمد. کرزوس از این پس مشاور بزرگ هخامنشیان شد. پس از گرفتن لیدی، کورش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم بی اما و اگر را خواست که یونانیان نپذیرفتند. در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری گرفته شدند. رفتار کوروش با شکستخوردگان در مردم آسیای صغیر اثر گذاشت. کورش، گرفتن آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه مرزهای خاوری شد. زرنگ، رخج، مرو و بلخ، یکی پس از دیگری در زمره استانهای تازه درآمدند. کورش از جیحون گذر کرد و به سیحون که مرز شمال خاوری کشور بود، رسید و در آنجا شهرهایی سختبنیاد، برای جلوگیری از یورشهای مردم آسیای مرکزی ساخت. کورش در بازگشت از مرزهای خاوری، عملیاتی در درازای مرزهای باختری انجام داد. ناتوانی بابل، به واسطه بیکفایتی نبونید، پادشاه بابل و فشارهای مالیاتی، کورش را متوجه آنجا کرد. بابل بدون جنگ شکست خورد و پادشاه آن دستگیر شد. کورش در همان نخستین سال پادشاهی خود بر بابل، فرمانی بر اساس آزادی یهودیان از بند و بازگشت به کشور و دوبارهسازی پرستشگاه خود در بیتالمقدس پخش کرد. او دیگر بردگان را هم آزاد کرد، و به گونهای بردهداری را از میان برداشت.
نام سرزمینهای وابسته، در سنگنوشتهای در آرامگاه داریوش که در نقش رستم میباشد، به تفصیل این گونه آمدهاست : ماد، خووج (خوزستان)، پرثوه (پارت)، هریوا (هرات)، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آراخوزیا (رخج، افغانستان جنوبی تا قندهار)، ثتهگوش (پنجاب)، گنداره (گندهارا) (کابل، پیشاور)، هندوش (سند)، سکاهوم ورکه (سکاهای فرای جیحون)، سگاتیگره خود (سکاهای تیزخود، فرای سیحون)، بابل، آشور، عربستان، مودرایه (مصر)، ارمینه (ارمن)، کتهپهتوک (کاپادوکیه، بخش خاوری آسیای صغیر)، سپرد (سارد، لیدیه در باختر آسیای صغیر)، یئونه (ایونیا، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا: کریمه، دانوب)، سکودر (مقدونیه)، یئونهتکبرا (یونانیان سپردار: تراکیه، تراس)، پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش، حبشه)، مکیه (طرابلس باختر، برقه)، کرخا (کارتاژ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر).
در اثر شورش ماساژتها که یک ایل ایرانیتبار و نیمهبیابانگرد و تیرهای از سکاهای آن سوی رودخانه سیردریا بودند، مرزهای شمال خاوری شاهنشاهی ایران مورد تهدید قرار گرفت. کورش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل برگزید و به جنگ رفت و در آغاز پیروزیهایی به دست آورد. تاریخنویسان یونانی در داستانهای خود مدعی شدهاند که ملکه ایرانیتبار ماساژتها، تهمرییش[۴] او را به درون سرزمین خود کشاند و کورش در نبردی سخت، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و اینکه پیکر وی را به پاسارگاد آوردند و به خاک سپردند. پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند بزرگتر او کمبوجیه به شاهنشاهی رسید.
بر اساس یکی از داستانها، کمبوجیه، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور کشتن برادرش بردیا را داد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که به بردیا مانند بود، خود را به جای بردیا گذاشته و پادشاه خواند. بر اساس یکی دیگر از داستانها، گئومات مغ با آگاهی از این که بردیا کیست، وی را کشته و سپس چون هممانند بردیا بود، به تخت پادشاهی نشست.
کتیبه سه زبانی خشایارشاه بر جرز غربی ایوان جنوبی کاخ تچر
کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م.).
کمبوجیه در بازگشت از مصر مرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه خویشاوندان میدانند اما روشن است که وی در راه بازگشت از مصر مردهاست ولی شوند (دلیل) آن تا کنون ناگفته به جای ماندهاست. پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.
بر اساس گفتهای کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید، دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ خود را به دروغ بردیا و شاه ایران نامید. چون مردم بردیا دوست داشتند و به پادشاهی او راضی بودند و از سویی هیچ کس از راز کشتن بردیا آگاه نبود، دل از پادشاهی کمبوجیه برداشتند و پادشاهی بردیا (گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان خبرهایی بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خودکشی او شد. برخی از تاریخنگاران نیز، کشته شدن بردیا را کار گئومات میدانند.
در نوشتارهای تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین یاد شدهاست. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه، گوماتهی مغ زیر پای داریوش بزرگ نشان داده شدهاست. داریوش شاه که از سوی کورش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود، پس از دریافتن این رخداد به ایران میآید و بردیای دروغین را از پای درآورده، به تخت مینشیند.
کارهای گوماته مغ سبب سوءظن درباریان هخامنشی شد که سرکردهٔ آنان داریوش، پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود، توسط یکی از زنان حرمسرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران و موفق به دیدن گوشهای بریده او شده بود، پرده از کارش برکشیدند و روزی به کاخ شاهی رفتند و نقاب از چهرهاش برگرفتند و با این خیانت بزرگ، او، برادرش و دوستان او را که به دربار راه یافته بودند، نابود کردند و به فرمانروایی هفت ماهه او پایان بخشیدند.
سنگنبشته بیستون در کرمانشاه مهمترین متن تاریخی در دوران هخامنشیان
کتیبه داریوش بزرگ در کاخ آپادانای شوش
کتیبه سه زبانه خشایارشا در ترکیه
داریوش بزرگ (داریوش یکم) (۵۴۹-۴۸۶ پ. م.) سومین پادشاه هخامنشی (پادشاهی از ۵۲۱ تا ۴۸۶ پ. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ) بود. ویشتاسپ، فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود.
ویشتاسپ پدر او در زمان کورش، ساتراپ (استاندار) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با دردسرهای بسیاری روبرو شد. دوری کمبوجیه از ایران چهار سال به درازا کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا، برادر کمبوجیه بر تخت نشانده و بینظمی و هرج و مرج را در کشور گسترش داده بود. در بخشهای دیگر کشور هم کسان دیگر به دعوی این که از دودمان شاهان پیشین هستند، پرچم استقلال برافراشته بودند. گفتاری که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این رویدادها آمده، جالب است و سرانجام همه به کام او پایان یافت. داریوش این پیروزیها را در همه جا نتیجهٔ خواست اهورامزدا میداند، میگوید:
«هرچه کردم به هر گونه، به خواست اهورامزدا بود. از زمانی که شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به خواست اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... سرزمینهایی که شوریدند، دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را به دست من داد و با آنها چنان که میخواستم، رفتار کردم. ای آن که پس از این شاه خواهی بود، با تمام نیرو از دروغ بپرهیز. اگر اندیشه کنی: چه کنم تا کشور من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».
پزشکی به نام دموک دس که در دستگاه اریتس بود و دربند به زندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتوسا دختر کورش و زن داریوش را درمان میکرد، او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی به سرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت به کشورش محروم کرده بود. دموکدس به ملکه گفته بود که خود او را بهعنوان راهنمای گرفتن یونان به داریوش بشناساند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی، به خوبی میتواند بر یونان چیره شود. این پزشک یونانی خود را به همراه گروهی از پارسیان به یونان رساند و در آن جا به خلاف خواستهٔ داریوش، در شهر کرتن که میهن راستین او بود، ماند و دیگر به ایران نیامد و گروه پارسی که برای آشنا شدن با روزگار یونان و فراهم کردن زمینهٔ گرفتن آن دیار رفته بود، بینتیجه به میهن بازگشت.
داریوش پس از فرو نشاندن شورشهای درونی و سرکوبی شورشیان، دستگاههای کشوری و دیوانی منظمی درست کرد که براساس آن همهٔ کشورها و استانهای پیرو شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از دیدگاه سازمان اداری هماهنگ باشند.
لشکرکشی داریوش به اروپا: در زمانهای گوناگون تاریخی ایلهای آریایی سکاها در بخشهای گوناگون سرزمین پهناوری که از ترکستان تا کنارهٔ دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت، جای گرفته بودند. به طور کلی از دید شهرنشینی در پایهٔ پایینی بودهاند.
هرودت در گفتار یورش داریوش به سکاییه نوشتهاست که سکاها از جنگ با او دوری کردند و به درون سرزمین خود پس کشیدند و چون بیابان پهناوری در پیش پای آنها بود، آن قدر داریوش را بهدنبال خود کشیدند که او از ترس پایان خوراک بر آن شد به ایران برگردد. اما با اینکه در این یورش، پیروزی شاهانهای به دست نیاورد، سکاها را برای همیشه از یورش به ایران و ایجاد دردسر برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت.
گرفتن هند: داریوش متوجه پنجاب و سند شد. در سال ۵۱۲ پ. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و بخشی از سرزمین هند را گرفتند. داریوش فرمان داد تا کشتیهایی بسازند و از راه دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو سرزمین زرخیز و پرثروت برای ایران آن روز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند، آغاز دوران تازهای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.
داریوش جانشین خود را برگزید و هنگامی که آخرین زمینه چینیهای خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. این رویداد در سال ۴۸۶ پ. م. بودهاست. آرامگاه داریوش یکم در چهار هزار و پانصد متری پارسه، در نقش رستم است.
در زمان او مرزهای سرزمینهای شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به درون اروپا و آفریقا میرسید.
کورش در دوران زمامداری خود، از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانهای که کمابیش بر اساس خواستههای کشورهای وابسته بود، پیروی میکرد. از این سخن او که میگوید: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمیتواند از گلهاش بیش از آنچه به آنها خدمت میکند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر میتواند استفاده کند که آنها را خوشبخت میدارد.» و نیز از رفتار و سیاست همگانی او، به خوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت پادشاهی خود را در تأمین خوشبختی مردم میدانست و کمتر به دنبال زراندوزی و تحمیل مالیات بر کشورهای وابستهٔ خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از کشتن و کشتارهای وحشتناک خودداری کرد بلکه به باورهای مردم احترام گذاشت و آنچه را که از کشورهای شکستخورده ربوده بودند، پس داد. «بر اساس تورات، پنج هزار و چهار سد ظرف طلا و سیم را به بنیاسراییل میبخشد، پرستشگاههای مردم شکستخورده را میسازد و میآراید.» و به گفتهٔ گزنفون، رفتار او به گونهای بوده که «همه میخواستند جز خواستهٔ او چیزی بر آنها حکومت نکند.» کمبوجیه با آنکه از کیاست کورش بهرهای نداشت و از سیاست آزادهٔ وی پیروی نمیکرد، در دوران توانمندی خود به گرفتن مالیات از مردم شکستخورده نپرداخت، بلکه مانند کورش بزرگ به گرفتن هدیههایی چند قانع بود.[نیازمند منبع]
درباره دوره هخامنشیان سه گروه منبع کتبی که از نظر اعتبار، حجم و نحوه بیان بسیار متفاوت است، در دست است. این منابع عبارت است از: سنگ نبشتههای شاهان، گزارشهای کم و بیش مفصل نویسندگان یونانی و رومی و لوحهای بی شمار گلی با متنهای کوتاه و به ویژه لوحهای دیوانی تخت جمشید به زبان عیلامی.[۵]
نبرد ایسوس (۳۳۳ پ.م.) اولین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم. داریوش و اسکندر در نزدیکی شهر ایسوس با یکدیگر رو به رو شدند.
شناخت تمدن ایران دوران هخامنشیان که تأثیری بنیادین بر دورانهای پسین گذاردهاست، برای شناخت جامع فرهنگ ایران گریزناپذیر میباشد. از نظر نام و عنوان، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی دراز پایید و سپس جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی سپرد، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جز تداوم دولت و تمدن ماد نبود. همان خاندانها و همان مردم، روندی را که برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنهای بسیار پهناور، آن را تا پایه بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، گسترش دادند.
زمان ماندگاری شاهنشاهی هخامنشی، ۲۲۰ سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در آغاز – موجب گسترش کشاورزی، تامین بازرگانی و حت تشویق پژوهشهای علمی و جغرافیایی نیز بودهاست. پایههای اخلاقی این شاهنشاهی نیز به ویژه در دورهٔ کسانی مانند کورش و داریوش بزرگ متضمن احترام به باورهای مردم پیرو و پشتیبانی از ناتوانان در برابر نیرومندان بودهاست، از دیدگاه تاریخی جالب توجهاست. بیانیه نامور (معروف) کوروش در هنگام پیروزی بر بابل را، پژوهشگران یک نمونه از پایههای حقوق مردم در دوران باستان برشمردهاند.
هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از زادروز تا ۳۳۰ پیش از زادروز) بر بخش بزرگی از جهان شناختهشده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال خاوری آفریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد.